سامانسامان، تا این لحظه: 14 سال و 2 روز سن داره

پسرم سامان

عکس های سال نودو یک

عکس های سال نودو یک سلام سامان عزیز می خوام توی این پست چند تا از عکس های رو که امسال انداختی برات بذارم . البته عکس هایی که با پسر خاله آریان جون که من عاشق اون دوتا دندون نازشم اهورای عزیز پسر دایی که خیلی دوسش دارم . آجی نسیم و آجی مینا دختر خاله های مهربون. مهرداد گل پسر عمه ی نازنینت.     این هم که معرف حضوره، آقا سامان و بره ی زبل    از بالا ،مینا خانم ،نسیم خانم ،اقا اهورا،اگا سامان    خودت و اهورا جان   خودت و آریان جان    خودت و نسیم خانم    خودت و مهرداد  جان &nb...
12 فروردين 1391

در خواست کمک از دوستای عزیزم

در خواست کمک از دوستای عزیزم سلام دوستان عزیز به امید خدا سامان عسل ما در حدود سه هفته دیگه دو ساله می شه . چون شیر مادرش رو نخورده زیاد دلم نیومد که شیشه شیرش رو هم زودازش بگیرم. الان احساس می کنم شاید نتونم از عهدش بر بیام . چون بد جوری بهش عادت کرده . شبها که به قول خودش شیل می خواد اگه دیر بهش برسه کلی گریه می کنه. شیر سرد هم نمی خوره .باید کمی براش گرم کنم. البته فقط موقعه خواب می خوره . کوتاه سخن این که می خواستم برای از شیشه شیر گرفتنش بهم کمک کنین. که بهترین روش کدومه ؟ که به مذاقش خوش بیاد . از همه ی شما ها سپاس گزارم.   ...
12 فروردين 1391

آقا سامان بالاخره به آرزوت رسیدی.

آقا سامان بالاخره به آرزوت رسیدی. سلام سامان مامان   سامان جان از اون جا که شما به ماشین پلیس و آقا پلیسه خیلی علاقمندی و هر جا  ماشین پلیسی می بینی داد می زنی :پویس و تا حالا از نزدیک ماشین پلیس ندیده  بودی دیروز که رفتیم بیرون (٢/١/١٣٩١)یه ماشین پلیس با یه آقا پلیس مهربون به  تورت افتاد فورا خودت رو بهش رسوندی و دور وبرش چرخ می خوردی .بابا از اقا پلیسه اجازه گرفت تا چند تا عکس یادگاری با هم بندازید.خلاصه شما نشستید پشت  فرمون و به آرزوت رسیدی.چند تا شکلات هم عیدی گرفتی . این هم اون عکس هاییه که با هم انداختید.         ...
3 فروردين 1391

سامانی به خرید می رود.

سامانی به خرید می رود. از این به بعد می خوام نوشته ها رو خطاب به اقا سامان بنویسم. ببخشید سامانی این پست رو چند روز قبل می خواستم بنویسم اما فرصت نشد. اما امروز که اولین روز سال ١٣٩١ برات می نویسم. چند روز قبل با هم رفتیم که خرید کنیم . اما چه خریدی . شما که اصلا اجازه نمی دین وارد هیچ مغازه ای شویم. فقط می گی :بلیم  بلیم.(بریم) فرصت وایسادن که نمی دی . ولی جالب تر این بود که هر جا که صدای آهنگ شادی می اومد وایمیسادی و شروع  می کردی به رقصیدن . فقط بابا ساسان تونست که دو تا شلوار برات بخره . اون هم می رفت انتخاب می کرد و بعد بدو بدو دنبالت که ببینه اندازه ی شماس یا نه؟ که متاس...
1 فروردين 1391
1
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به پسرم سامان می باشد